قلم نگاشت



یخچال قدیمی خونه‌مون خراب شده بود. به دنبال یه یخچال خارجی بودم که چشمم به یک مدل یخچال ایرانی به نام امرسان افتاد که بسیار زیبا و در پنج رنگ متنوع بود که من رنگ قرمز رو انتخاب کردم. الان حدود چهار ماه این یخچال رو دارم. می تونید برای دیدن مشخصات و تصویر لینک زیر را کلیک کنید.

برای مشاهده و خرید اینجا را کلیک کنید.


یه سخنرانی توی TED دیدم. 
میگفت اهدافتون رو به کسی نگید چون وقتی به زبان میارید دیگران تحسینتون میکنن
بعد، ذهن فکر میکنه اتفاق افتاده و تموم شده.

بعد دیدن تو آزمایش هاشون کسایی که از اهدافشون صحبت نمیکردن موفق بودن و بقیه نصفه کاره هدفشونو رها کرده بودن. 
پس در مورد هدفتون تا زمانیکه عملیش نکردین وبهش نرسیدین با هیچکش صحبت نکنید

مولانا هم میگه :
چون که اسرارت نهان در دل شود / آن مرادت زودتر حاصل شود

راه حلی که وجود دارد حرکت کردن است از جایگاه مصرف کننده‌ی هنر بودن به جایگاه ـ به نوعی ـ تولید کننده‌ی هنر بودن، که حداقلش درک و فهم عمق بیان هنری شاهکارهای هنری و ستودن آن‌هاست. یک راه می‌تواند آموختن مهارتی آموختن مهارتی تازه باشد، مهارتی که شما را قادر سازد به کلنجار رفتن با یک رمان، خیره شدن به یک تابلوی نقاشی، گوش کردن به یک قطعه موسیقی یا شرکت در یک اجرای زنده. جمله‌ای بنویسید، با رنگ‌ها ور بروید، یادداشت‌های روزانه بنویسید. این کارها می‌توانند به تدریج شما را به آموختن یک مهارت دستی- هنری علاقمند کنند. هدف درک و ستایش قدرت بیان در هنر و دریافت بلاغت و معرفتی است که هنر در خود دارد، حتی اگر تلاش‌های شما در این زمینه بسیار ناچیز باشند. هدف، به شوق آمدن از هنر است چرا که هنر، خود، آتش اشتیاقی در شما برمی‌افروزد برای پاسخ به این پرسش که انسان بودن یعنی چه. هدف، احساس کردن بخشی از آن جریان همیشه جاریِ زندگی است که سرچشمه‌اش به پیشینیان‌مان می‌رسد، همان‌هایی که اولین اشیای زیبا را ساختند.


آزادی برای شما چه معنایی دارد؟ گزینه های بیش‌تر؟ زمان بیش‌تر؟ فرصت‌های بیش‌تر؟ آزادی تبدیل به کیفیتی شده است که توضیح می‌دهد چرا ما امروزه معتقدیم زندگی کردن خوب است. آیا ما امروزه ـ شاید نسبت به هر دوره دیگری از تاریخ ـ از آزادی‌های بیش‌تری برخوردار نیستیم؟ آیا اکنون بهترین زمان برای زنده بودن نیست؟
پس چرا این گزینه‌ها و فرصت‌ها صرفا باری بر دوشمان حس می‌شوند؟ یادم می‌آید یک‌بار در یک غذاخوری خواستم برایم نان و نیمرو بیاورند. رویه‌ی میز پلاستیکی غذاخوری زیر نور آفتاب برق می‌زد و در همان حال پیشخدمت لبخندن از من پرسید که می‌خواهم نیمرویم شل باشد، یا یک رویش شل باشد و یک رویش سفت، یا دو رویش سفت، یا هم‌زده. و بعد نوبت نان شد: گندم باشد یا جو یا چاودار؟ سبوس‌دار یا بی‌سبوس؟ ساده یا تست شده؟.
گزینه‌ها خودشان آن‌قدر پروپیمان بودند که اشتهایم را کور کور کردند. آن چه آن غذاخوری در اختیارم گذاشت آزادی انتخاب غذا نبود، بلکه استبداد گزینه‌های بیش از حد بود. 

عشقی که با آن آشناییم زودگذر است. روزی هست و روزی دیگر نیست. زودگذر بودن عشق بیانگر آن است که واقعی نیست. چیز دیگری است که لباس عشق را به تن کرده! شاید شهوت یا نیازی جسمانی است. شاید نیازی روانی است. ترس از تنها بودن و تلاش برای مشغول شدن با دیگری، رغبتی برای پر کردن خلأ به این یا آن طریق. می‌تواند هزار و یک چیز دیگر غیر از عشق باشد. اگر عشق می‌بود. اساسی‌ترین کیفیت عشق، ماندگار بودن است.

آن‌گاه که طعم جاودانگی عشق، طعم ابدیت عشق را بچشی، دگرگون می‌شوی. دیگر جزیی از دنیای خاکی نیستی. وارد دنیایی معنوی و مقدس می‌شوی. البته تو به همان شیوه‌ی معمول زندگی‌ات را خواهی گذراند. حتی معمولی‌ترین و طبیعی‌تر از هر زمان دیگر خواهی بود، زیرا همه‌ی ریاکاری‌ها و رفتارهای خود‌محورانه‌ات را ترک گفته‌ای. همه چیز را در مورد کسی بودنت را فراموش کرده‌ای و کاملا معمولی شده‌ای.

اما در این معمولی بودن، شوریدگی، شکوه، زیبایی و جذابیت هست. تو سرشار از نور و نشاط می‌شوی، زیرا سرشار از عشق هستی. همیشه آماده‌ای تا از خود ببخشی، زیرا به منبعی لایتناهی دست یافته‌ای. دیگر ممکن نیست بدبخت و غمگین باشی.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

banovan13 سلام زندگی ! اندرلاب ققنوس فروشگاه اینترنتی هارلی بازاریابی و فروش دانلود ماهواره جیبی اندروید نسخه طلایی تاریکی درخشان معصومه مقالات احمد بلوچی